مرسو چه کسي را کشت؟

ساخت وبلاگ

مرسو چه کسي را کشت؟

اثري کلاسيک و داغ

در اين رمان داستان بيگانه‌ي آلبرکامو از زبان مرد عرب روايت مي‌شود. در اين کتاب روايت پيچيده و نامفهومي که در رمان بيگانه شاهدش بوديم را بار ديگر از ديد مرد الجزايري و با برداشت‌هاي او دنبال مي‌کنيم.

بيگانه داستان بيزاري، بيگانگي و صداقت و بي‌پروايي بود. در اين کتاب ضدقهرمان داستان، مرسو، يک مرد الجزايري را به ضرب گلوله به قتل رسانيد تنها به اين دليل که نور آفتاب لحظه‌اي چشمش را زد. «چه کسي مرسو را کشت» نخستين رمان روزنامه‌نگار و نويسنده‌ي الجزايري، کمال داوود، است که برنده‌ي جايزه‌ي گنکور نيز شده است. از حالا به بعد اين رمان همراه بي‌چون‌وچراي بيگانه‌ي آلبرکامو است و در آن جريان بار ديگر از زبان برادر مردي که توسط مرسو کشته شد بيان مي‌شود.

بازگويي اين داستان را در قالب خاطره و در باري در شهر اوران، «شهري که پاهايش را رو به ‌دريا گشوده است»، مي‌شنويم، به‌نحوي‌که مکالمه‌اي يک‌طرفه را که يکسر آن برادر مقتول و سر ديگر آن دانشجويي غربي است شاهد هستيم. راوي داستان قصد دارد  «حرف‌ها و سخنان قاتل» را همچون «بقاياي خانه‌هاي قديمي که استعمارگران از خود به‌جا گذاشتند» به کار گيرد و داستان خودش را خلق کند.

طبق گفته‌هاي او، مرد عرب مقتول در کتاب کامو مردي بود «که ازلحاظ تکنيکي نقشي گذرا در داستان داشت»، بي‌نام بود، «يک اسم قديمي داشت». حال اما متوجه مي‌شويم که نامش موسي بوده. راوي، برادر قاتل مه نامش هارون است، نه‌فقط براي بيگانه، که براي تمام آثار کامو احترام زيادي قائل است؛ هم احترام قائل است، هم آن‌ها را نقد مي‌کند،  هم بررسي مي‌کند، هم خلاصه مي‌کند، هم از آن‌ها نقل‌قول مي‌کند و هم با کامو به نحوي رقابت دارد. هارون با اشاره‌اي به  افسانه‌ي سيسيفوس (افسانه‌اي يوناني، سيسيفوس محکوم‌به غلتانيدن سنگ بر روي کوه بود)، از خودش مي‌گويد که «جسدي را تا بالاي تپه کشاند و رهايش کرد تا غلت بزند تا پايين تپه و انگار غلت زدنش تا آخر دنيا ادامه داشت».

واضح است که در تمام اين‌ها نوعي قدرت سمبليک به کار گرفته‌شده. هارون مردي است الجزايري که مانند بسياري الجزايري‌هاي ديگر اين فکر را در سر دارد که استعمار ميراث امثال مرسو است و بي‌تفاوتي‌شان نسبت به زندگي اعراب و مردم الجزاير. از اين زاويه اگر بخواهيم به اين رمان نگاه کنيم، قطعاً عنصر سخن گفتن از گذشته‌ي يک مملکت در آن وجود دارد.  باوجوداين اما راوي داستان قصد ندارد همان سخنان سطحي ضد استعمار که ديگران ميگويند را بگويد. «چند ده سال پيش اگر از من مي‌پرسيدي برايت داستان الجزيره‌اي را مي‌گفتم که متجاوزان از آن فاحشه‌اي ساخته بودند و بارها و بارها با خشونت به آن دست‌درازي کرده بودند». هارون اما دوره‌ي پسا استعمار را هم ديده است؛ دوره‌اي که «اشتياق بعد از رسيدن به آزادي به‌تدريج فروکش مي‌کند و  چشم مردم روبه حقيقت باز مي‌شود. پايتخت بعد از آزادي همچون «زن بازيگري است که با تمام شدن رونق نمايش و تئاتر، دوره‌ي محبوبيت او نيز سرآمده». هارون بارها وطنش را به زن تشبيه مي‌کند.

نيمه‌ي ديگر کتاب به ماجراي قتل و روشن کردن آن مي‌پردازد و درباره‌ي دوران پسا استعمار الجزاير نيز بحث مي‌کند. هارون دومين قتل را که مرتکب مي‌شود احساس گناه با او مي‌ماند و حالا او شايد مانند مرسو قاتل باشد اما قتل او کجا و قتل مرسو کجا. نور کجا چشم هارون را زد؟ هارون که دست به قتل زد ساعت دو بامداد بود و مهتاب مي‌تابيد. مردي که هارون دستش به خون او آلوده شد مردي است فرانسوي (با ذکر نام) و به همين دليل جرم او جبران مرگ برادرش است. تنها مسئله‌اي که هست زمان ارتکاب قتل از که مشکل‌ساز است؛ هارون درست بعد از استقلال الجزيره دست به قتل ميزند. اگر آن مرد فرانسوي را در دروان جنگ مي‌کشت، آن زمان هرکس هر جرمي که مرتکب مي‌شد زياد سروصدايي نميکرد. اگر قتل ان زمان اتفاق مي افتاد مردم هارون را روي سرشان حلواحلوا مي‌کردند.

در اين قسمت از قتل‌عام ???? اروپايي‌ها در اوران صحبت به ميان مي‌آيد که خودش پاي قتل‌عام الجزايري‌ها را در پاريس و در سال ????، يک سال پيش از آن، به ميان مي‌کشد. بعدها ميان رسانه‌ها و دولت‌هاي دو کشور زد و بندي صورت گرفت تا ديگر از اين فاجعه گزارش بيشتري منتشر نشود و بدين ترتيب براي ده‌ها سال قربانيان اين دو کشتار فجيع به دست فراموشي سپرده شدند. زمان گذشت و در دهه‌ي نود، الجزيره درگير جنگي دخلي شد؛ جنگي ميان تندروهاي مذهبي و حکومت‌نظامي. درگير و دار اين درگيري‌ها بار ديگر جنايات گوناگون ناديده گرفته شدند.

هارون قرباني جنايت خود را جايي ميان دو داستان گوناگون گير افتاده» مي‌بيند؛ نه‌تنها اين قرباني، که کل کتاب به بازي با چنين دوگانگي‌هايي مي‌پردازد، امپرياليست فرانسوي و ملي‌گراي الجزايري، فرانسوي و عرب، سخن بشر و سخن خدا، و مرسو و هارون.

در اين رمان نويسنده هيچ‌کدام از دوگزينه‌اي که معمولاً پيش روي الجزايري‌ها قرار دارد، يعني ملي‌گرايي نظامي و يا انترناسيوناليسم مذهبي را قبول ندارد و هردو را بي‌معني مي‌داند. هارون مي‌گويد «عربيت هم يک‌چيزي است مثل سياه بودن؛ يک‌چيزي است که سفيدپوست‌ها ساختندش». آنجا که يک کشيش به ديدن مرسو مي‌رود هارون را متعصبان مذهبي دوره کرده‌اند. قرآن يکي ديگر از مسائلي است که در اين کتاب موردنقد قرار مي‌گردد و هارون روزبه‌روز مذهبي‌تر شدن جامعه‌ي الجزاير را مورد ناسزا و پرخاش قرار مي‌دهد.

جاي تعجب نيست که در فيس‌بوک از دولت الجزاير خواسته‌شده او را به جرم « با خدا و پيامبر خدا» درملأعام اعدام شود. نويسندگي در دنياي عرب شجاعت و پوست‌کلفتي لازم دارد و به همين دليل است که داوود برخلاف تمام تهديدها و خطرهايي که تهديدش مي‌کنند تاکنون تصميم به ترک الجزاير نگرفته است. هارون در رمان کمال داوود قهرماني است واقع‌گرا که فرياد سر مي‌دهد:« من آزادم، و خدا سؤال است و نه جواب، و من مي‌خواهم همان‌طور که هنگام تولد تنها ملاقاتش کردم به هنگام مرگ هم تنها ملاقاتش کنم».

هرچه داستان از ديد کامو سرد و خالي از احساسات است، داستان از ديد داوود پراحساس، گاهاً طنزگونه و سرشار از شور است.  کتاب با اين جمله شروع مي‌شود: «مادر امروز هم زنده است»؛ برخلاف جمله‌ي ابتدايي رمان کامو،«مادر امروز مرد». همين جملات آغازي کافي است تا خواننده متوجه شود رمان قرار است چگونه باشد. مونولوگ هاي کتاب که سرشارند از استعاره‌هاي درخشان، گهگاه ممکن است خواننده را به ياد نمايشنامه‌هاي بکت بيندازند. رمان «مرسو چه کسي را کشت» به دليل روشنگري، دقت عبارات و اصطلاحات  و توصيف‌ها و اهميت چند فرهنگي که دارد يکي از مهم‌ترين آثار داغ کلاسيک به شمار مي‌آيد.

اين کتاب توسط انتشارات نگاه و با ترجمه‌‌ي ابوالفضل الله‌دادي منتشر شده است.

 

جادوی عشق...
ما را در سایت جادوی عشق دنبال می کنید

برچسب : مرسو,چه,کسی,را,کشت؟, نویسنده : اشکان jadooyeheshgh بازدید : 213 تاريخ : شنبه 16 شهريور 1398 ساعت: 18:56